3:44

ساخت وبلاگ

امکانات وب

آدم ترسویی بود از آن ترسوهایی که در چشم آدم زل میزنند می گویند : ببین چیزه .. .. و چند دقیقه در نقطه ته چشم آدم خیره می مانند مثل مجسمه ! و حتما باید دست تکان بدهی جلوی صورتشان بگویی :خب چیزه ؟ بگو دیگه ..  بعد میگویند : هیچی ، هیچی یادم رفت .. از آن مدل ترسوها بود .  تُک زبانش بود گیر کرده در نای نای نگاهش بود اما نمیگفت میخواست من علم غیب داشته باشم وقتی به پروپایم میپیچد میخواست نگفته رو هوا بخوانم . باید آن دو کلمه کوفتی را میگفت  گمان میکرد این دو کلمه نفرین شده است آنقدر نگفت نگفت که من هم ترسیدم از ترسو بودن این مدل آدم ها ترسیدم .
ترسیدم از بی پناهی دلم خب  دل میخواهد دوست داشتن .. باید پناه بود برای دل کسی  که دلش را به امانت می دهد !  آدم‌مگر میتواند ظرف شیشه ای قشنگش را دست یه ترسو بدهد که دستانش می لرزد نمی داند که نمی داند هست ، نیست ! دارد ، ندارد ! دارد ؟  ... شجاعت میخواهد دوست داشتن !  نداشت...

17:40...
ما را در سایت 17:40 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nayrikaa بازدید : 87 تاريخ : جمعه 7 تير 1398 ساعت: 3:00