4:00

ساخت وبلاگ

امکانات وب

دیشب با شری و رفیقش رفتیم بیرون راستش اصن تمایلی نداشتم ینی سختمه همیشه ! ولی خب واقعا بهتر از تو خونه موندن بود :/ رفتیم و دیدیم که هعی بابا دوست اونم حالش گرفتس نمیشه بگیم بخندیم هی همینجور تو خیابونا میچرخید و میگفت کجا بریم کجا بریم منم میگفتم برگردیم خب والا !بعد یهو شری رفت تو فاز لاو بازی این حرفا اصن مراعات منه بیچاررم نمیکردن :))) بعد یهوبرگشتن گفتن چرا ساکتی ؟ من : میخوایید تشویقتون کنم یا موسیقی متن برم یا مثلا همین کنارا چطوره منو پیاده کنید :/ :)) یهو به خودشون اومدن ولی آدم نشدن که همینجور که میچرخید یهو سر از کهفالشهدا دراوردیم نرفته بودم تاحالا سرد بودااا منم یه مانتو ناز‌ک و شال سرم بود اصلا تیپ مناسبی واسه اونجا نبود خیلی معذب شده بودم خلاصه از سرما سریع رفتیم تو اون غاری که شهدا دفنن جای خیلی قشنگی بود یجور حس تحول پیدا کرده بودم منقلب شده بودم دلم میخواست خیلی اونجا بمونم ولی دیر وقت شده بود .‌‌‌..

17:40...
ما را در سایت 17:40 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nayrikaa بازدید : 85 تاريخ : جمعه 7 تير 1398 ساعت: 3:00